کد مطلب:166434 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:271

حسین و نصیحت دوستان
پس از آنكه خبر سازش ناپذیری حسین (ع) به گوش دوستان و خویشان او رسید، گروهی از هواداران وی، از روی دلسوزی و برای حفظ جان آن حضرت، به نزدش شتافتند و به موعظه و نصحیت او پرداختند، تا شاید حسین را از راهی كه برگزیده است برگردانند. یكی از این افراد، اطرف فرزند امیرمؤمنان (ع) بود كه اینگونه سخن آغاز كرد:

برادر! برادرم حسن مجتبی از پدرم امیرمؤمنان (ع) برای من چنین نقل كرد كه تو را


خواهند كشت، و من پیش بینی می كنم:

ناسازگاری تو با یزید بن معاویه به كشته شدن خواهد انجامید و آن خبر كه از پدرم درباه تو نقل شده است محقق شود. ولی اگر شما با یزید بیعت كنی، این خطر از میان برود و جان خوش از كشته شدن برهانی.

امام در پاسخ فرمود:

پدرم، خبر كشته شدن خویش و كشته شدن مرا، از قول رسول خدا (ص) برایم باز گفته است. پدرم نیز نقل كرده است كه قبر من در نزدیكی قبر او خواهد بود آیا گمان می كنی چیزی را می دانی كه من از آن ناآگاهم؟ ولی به خدا سوگند كه من هرگز تن به پستی نخواهم داد و در روز بازپسین كه مادرم فاطمه با پدرش دیدار كند، از بدیهایی كه امت او با فرزندانش كرده اند شكایت خواهد كرد. و هر كس كه فرزندان فاطمه را آزار داده باشد هر گز به بهشت راه نخواهد یافت. [1] .

ام سلمه همسر پیامبر (ص) نیز چون از عزم حسین (ع) آگاه شد، به حضور وی آمد و عرض كرد:

با سفر خود به سوی عراق مرا اندوهناك نكن! زیرا من از جدت رسول خدا شنیدم كه فرمود: فرزندم حسین در سرزمین عراق در محلی به نام كربلا كشته خواهد شد.

امام (ع) در پاسخ او فرمود:

ای مادر! من خود بهتراز تو می دانم كه به ستم و كینه كشته خواهم شد. و خداوند خواسته است كه اهل و عیالم آواره و فرزندانم شهید، اسیر و به زنجیر كشیده شوند. و صدای استغاثه آنان طنین انداز گردد ولی یاور و فریادرسی پیدا نكنند.

از كسان دیگری كه درباره عزم امام اظهار نگرانی كردند و به نصیحت او پرداختند، برادرش محمد حنفیه بود كه چنین ابراز داشت:

برادر! تو در نزد من از همه كس عزیزتر هستی! از اینرو اگر برای هیچكس


خیرخواهی نكنم، ولی برای تو وظیفه خود می دانم، زیرا تو برای خیرخواهی سزاوارتر از دیگران هستی. من به تو پیشهاد می كنم كه بیعت یزید را نپذیر، اما تا می توانی به شهرهای دور دست برو، سپس نمایندگانی بسوی مردم بفرست و آنها را به پشتیبانی از خویش فرا خوان! اگر با تو بیعت كردند كه خدای را به خاطر آن سپاسگزاری كن و اگر بر دیگری اتفاق كردند، به سبب آن، خداوند چیز از دین و عقل و مردانگی و فضل تو نخواهد كاست. من می ترسم كه به یكی از شهرهای بزرگ بروی و در آنجا میان مردم اختلاف و دو دستگی پدید آید، آنگاه دسته ای به هواداری از تو برخیزند و گروهی به ستیز با تو بپردازند و نخستین كس كه هدف نیزه ها قرار گیرد تو باشی! در آن زمان است كه خون بهترین افراد این امت كه پدر و مادر او نیز چنین بوده اند، پایمال شود و خانواده اش خوار گردند.

حسین (ع) لب به سخن گشود و فرمود:

پس به كجا بروم ای برادر؟

محمد گفت: به مكه! اگر در آنجا احساس امنیت و آرامش كردی، پس این همانجایی است كه دوست داشتی، و اگر سازگار نبود، بسوی یمن برو، چنانكه آنجا برایت اطمینان بخش بود، نیكوست. و اگر نبود، به سوی ریگزارها و سر كوهها بشتاب و از شهری به شهری دیگر سفر كن، تا ببینی سرانجام مردم با این رویداد چگونه برخورد می كنند، البته تو خود در پیشامدها، بهترین و درستترین اندیشه را ارائه می كنی.

حسین (ع) فرمود: ای برادر! براستی نصیحت و مهربانی كردی! امیدوارم كه نظر تو در این باره استوار و درست باشد. [2] .

امام حسین (ع) پس از این گفتگوها به سوی مرقد پیامبر (ص) حركت كرد، در حالیكه این دو بیت از شعر یزید بن مفرغ را زمزمه می كرد: من آنكس نیستم كه به هنگام طلوع فجر صبحگاهی با شبیخون زدن، چوپانان را بترساند، و نباید من را یزید بن مفرغ


بخوانند، و من آن نیستم كه به هنگام خطر، برای گریز از مرگ، تن به ذلت بسپارم. [3] .


[1] لهوف، ص 12 و 11.

[2] ارشاد، ص 201 و 202. كامل، ج 4، ص 16.

[3] الكامل، ج 4، ص 17.